نقد سریال آقازاده؛ وقتی آقازاده های خوب و بد به جان هم می افتند
به گزارش لنجان بلاگ، سریال آقازاده تا پیش از فرا رسیدن سکانس انتهای قسمت نخست، کمی متفکر و جدی به نظر می رسد. جدی از آن باب که به ظاهر با اثری صاحب محتوا و کمی دورتر دارای معنا روبرو هستیم که میخواهد تأثیرگذار باشد، اما همان انتها بندی قسمت پایلوت کافی است تا خیلی سریع متوجه خط داستانی سریال با تم سیاه ازلی و سفید ابدی شویم و تمام امیدهایمان رنگ ببازند!
آقازاده بسیار پرمدعا است و داعیه ارائه مفاهیم جدی دارد و تم های عشق زمینی، عشق و ایمان الهی، پرده برداری از فساد سازمان یافته گسترده، آقازادگان نانجیب و هزاران معضل امروزی و همیشگی دیگر را در خود جای داده است. اغلب این مسائل یا در گذر زمان کشش و اثرگذاری خود را از دست داده اند یا طی همین سال های اخیر، مثل مسأله آقازادگی، آن قدر در فضای مجازی مورد بحث و مناقشه قرار گرفته اند که حتی برای مخاطب عام نیز جذابیتی ندارد، چه برسد به اینکه سریالی با ترکیب این محتوا با آن دوربین خام دستانه در صدد مقبول افتادن در نظر سینمادوستان و مخاطبان با تعصب های ایرانی-مذهبی باشد.
مشکل اصلی آقازاده این است که نه درد را تصویرگری می نماید و نه دردمند را می سازد. به همین خاطر بعد از چند قسمت تحمل سریال سخت می گردد؛ مسئله ای که زاییده یک نگاه خشک و غیرواقعی است. نگاهی که اجتماع پیرامونش را نمی شناسد و نمی سازد و بیش از آنکه درامی باشد که حرف هایش مخاطب را به فکر و در ادامه عمل برای اصلاح جامعه خویش وادارد، آن قدر از محیط زیستی بیننده اش به دور است که خیلی راحت می توان گفت رخدادهای سریال در قلمروی ذهنی حامد عنقا و تیم نویسندگی رقم می خورند نه ایران امروز ما. مشکل اساسی اینجاست که فرقی بین اینکه با چه دیدی به مجموعه آقازاده نگاه کنیم نیست؛ بلکه شخصیت های آن به قدری تیپیکال، ناملموس و متناقض نما هستند که به هیچ وجه توان پاسخگویی به سؤالات جدی و سنجیده شدن بر اساس معیارهای موجود را ندارند. حتی اگر این قصه را بر اساس جهانی سوبژکتیو فیلم ساز آنالیز کنیم، بازهم خط رفتاری و جزئیات شخصیت پردازی افراد آن قدر سطحی و ناکارآمد است که کاسه صبر مخاطب لبریز می گردد.
سریال با آزاد شدن یک دختر از زندان و چند دقیقه بعد، پرس شدنش در یک ماشین گران قیمت خیلی جلوه فروشانه شروع می گردد. پس از یک یا دو قسمت با درهم شکستن خطوط زمانی می فهمیم شخصیت زن اصلی داستان دو اسم دارد، یکی راضیه برای جهانی فقرا و هیأتی ها و یکی مانلی برای آدم بدهای قصه. در یک فیلم نامه خوب در بستر حوادث و اتفاقات، شخصیت ها تصمیم می گیرند، عمل می نمایند و بر اساس همین دریافت های ذهنی و رفتارهای عینی که دارند برای مخاطب شکل می گیرند. اما شخصیت های آقازاده تقریبا بری از قوه تعقل هستند و آن قدر ربات گونه عمل می نمایند که مخاطب آن ها را نمی شناسد و نمی فهمد. به عنوان نمونه ما تا به این جا -قسمت ششم- نمی فهمیم مانلی چرا آن قدر شیفته نیما می گردد و این دختر دلباخته و مغلوب، چگونه طی چند برخورد فریفته حامد می گردد؟ دلیلش این است که تیم نویسندگی کار اساسا فرایند دگردیسی آدمی را نمی شناسند و آن را با تصمیمات دوران بلوغ و ناشی از احساسات رقیق بحبوحه سال های نخست جوانی اشتباه گرفته اند.
مانلی زندگی پیشین خود در قالب راضیه را نکبت بار می داند و آشکارا خودباختگی خود در مقابل سرمایه را فریاد می زند. به هر طریق این دختر جوان سطحی، خود را به نیما بحری نزدیک می نماید. اما دلیل چرخش نگرش او به سمت حامد چیست؟ راضیه و مانلی در یک چیز اشتراک دارند و آن بیزاری و تنفر از قشر فرودست و ساده زیست ها است، در نتیجه بر اساس منطق ناقص خود سریال هم این عاشق شدن های پیاپی دختر اشتباه است و توسط محتوا پشتیبانی نمی گردد؛ زیرا او که از سبک زندگی افرادی مثل حامد و خانواده اش عمیقا بیزار است، چطور به وصلت با آن ها فکر می نماید؟
از سوی دیگر نگاه سریال به جوان های امروز ایران که از فرهنگ عامه تغذیه می نمایند به حدی کاریکتورگونه و بی مایه است که احتمالا هر شخصی که گرای دقیقی از مختصات باورها و سبک رفتاری جوان های امروز داشته باشد را به خنده وامی دارد. شاید در ظاهر همه چیز پیرامون مد، اینستاگرام و پارتی های شبانه باشد، اما وظیفه فیلم ساز بازنمایی صرف و سطحی این موارد نیست، بلکه باید به سراغ ریشه های این مسائل برود و چنین ریشه یابی و معضل شناسی ممکن نیست مگر با شناخت دقیق مصرف گرایی، اثرات پروپاگاندا بر ناخودآگاه افراد و مواردی از این دست که هیچ نشانی از آن ها در آقازاده نیست.
تیم سازنده تمام معاصی جهان را برای نیما بحری ردیف نموده اند و این شخصیت آن قدر چرکین و بد طینت است که راه را بر هرگونه هم ذات پنداری و درک می بندد. از سوی دیگر شخصیت حامد آن قدر تیپیکال و منزه است که بیننده آن را هم غیرواقعی و به دور از خود می یابد. همچنین در بطن این شخصیت ها تناقض های مضحکی عیان است که در همان برخورد اول به چشم می آیند. مثلا حامد که تا این اندازه در کارش خبره است و به عبارتی مو را از ماست بیرون می کشد، چگونه به این سادگی دم به تله مانلی یا راضیه داده است؟ یا باید نکته سنجی و تیزبینی او در کار و زندگی حرفه ای اش را بپذیریم یا بلاهت های زندگی عاطفی اش؛ زیرا کنار هم قرار دریافت این دو صفت بر اساس آنچه در سریال دیده ایم ممکن نیست.
از جهت دیگر راضیه چرا تا آن اندازه دختری شهرستانی و کاریکاتورگونه است؟ به این خاطر می گویم تیم سازنده سریال آقازاده به هیچ وجه اجتماع پیرامونش را نمی شناسد، چون آن ها فکر می نمایند امروزه هم مانند چند دهه قبل فاصله زیادی میان سودجویان پایتخت نشین با بچه های ساده شهرستانی وجود دارد؛ حتی در آن موقع ها هم ماجرا به این تندی نبوده است! به همین دلایل است که فیلم ساز نمی تواند فرایند دلباختگی راضیه به نیما را بسازد و بدون هیچ منطقی او را عاشق حامد می نماید! چرا؟ چون او از شهرستان آمده و باید این قدر میان سنت و سرمایه گیج بزند که دست آخر بنابر میل فیلم ساز و برخلاف خود اثر و محتوایش سنت را برگزیند. همین فاصله کارگردان و نویسنده با جهانی واقعی و امروز جوانان ایرانی است که سبب می گردد کارکرد تکنولوژی، مد، سرمایه، عشق و مصرف گرایی در قصه ول معطل باشند و بیشتر به وصله هایی نچسب بمانند که داستان را به جلو می برند، نه جزئیات داستانی که محتوا را در راه رسیدن به مفهوم (هرچه که باشد) پیش می برند.
آقازاده سریال متظاهری است؛ از این جهت که انگار خود کارگردان بیشتر از محیط های جنوب شهری دوست دارد در پارتی های شبانه و ویلاهای بورژواها در شمال چرخ بزند. سریال ادعای بیان حرف هایی تازه یا حداقل بازتعریف دانسته های مخاطب با عمق بسیار بیشتری را دارد، اما اصلا چنین نیست و ساخته بهرنگ توفیقی در بهترین حالت به صورت ناقص و دست وپاشکسته آنچه که خودمان از این مفاسد و منحطان می دانیم را تحویلمان می دهد. مثلا در همان قسمت های نخست میخواهد با اشاره به ماجرای پخش فیلم هم خوابگی بعضی مسئولان دولتی پایین رده با پرستوهای (یا به قول سریال شاه ماهی ها) جبهه سیاسی مقابل، خیلی پیشرو و جریان ساز بنماید که این گونه نمی گردد. نخست آنکه اصلا نشان نمی دهد این مسئولان پایین رده (اگر سازندگان سریال خرسند می شوند بنویسیم بالارده) از چه بافتی از اجتماع هستند، چه گرایش هایی دارند و چرا رفتاری متظاهرانه از خود بروز می دهند؟ بر اساس محتوا و شخصیت های خود سریال، تعدادی از این افراد گمراه، ظاهری بسیار متین و پوششی به اصطلاح هیأتی دارند، پس چرا عمل آن ها در خفا با چهره ای که در اذهان عمومی به نمایش می گذارند و به عبارتی پرسونایشان متفاوت است؟ آیا نباید چنین سریالی با داعیه روشنگری، واقعا کوششی در این راستا انجام دهد؟ اگر سریال حرف تازه ای در این باره ندارد و هرآنچه خودمان قبل تر دیده ایم را تا پایان تحویلمان دهد اصلا چه نیازی به ساخته شدنش بود؟
تقریبا تمامی بینندگان این مجموعه شاید پیش از سازندگان اثر در جریان این انحرافات جنسی آقازادگی ها و رانت خواری ها و کوشش های عجیب جناح های سیاسی برای زمین زدن یکدیگر بوده اند، پس می توان گفت آقازاده حداقل تا اینجا هیچ حرف دندان گیر و جدیدی در میان محتوایش ندارد و هرگاه به سراغ جوان ها و حکایت عاشقانه اش می رود، چون آن ها را نمی شناسد تصویری غیرقابل لمس و پوشالی ارائه می دهد.
قصه کلی سریال هم بعد از سه یا چهار قسمت اول تمام می گردد و پس از آن به دام تکرار می افتد. شاید عنقا و توفیقی خود از ساخته شان مشعوف باشند و دوست داشته باشند چندین و چند بار میهمانی های نیما را بدون بیان هیچ نکته جدیدی در راستای پیشبرد پیرنگ یا شخصیت پردازی به تصویر بکشند، اما عدم قصه گویی سریال پس از چند ساعت قطعا هر بیننده ای را خسته می نماید. همچنین شخصیت های فرعی داستان کارکرد خاصی ندارند و در واقع اصلا به شخصیت تبدیل نمی شوند. از بادیگارد تیپیکال نیما (شهنام، با بازی کامبیز دیرباز) بگیرید تا تینا (با بازی نیکی کریمی) که همه شبیه یکدیگرند و سریال قصد ندارد با خرده پیرنگ هایی جالب توجه عمق احساسی یا اجتماعی به آن ها بدهد. همچنین آقازاده قصد ندارد به ما بگوید چرا بعضی از مسئولین به بی راهه رفته اند و بعضی دیگر همچنان بر اصول و عقاید سازنده خود باقی مانده اند. آیا ما خود کوتاهی های بعضی از مقامات دولتی را نمی دانیم؟ قطعا از سریال پرمدعایی همچون آقازاده انتظار داریم دلایل و راستا به اشتباه افتادن این افراد را برایمان ترسیم کند، نه آنچه را که می دانیم به شکلی سطحی تر برایمان دوره کند!
آقازاده با برش های سریع و نماهای مثلا اضطراب آور میخواهد از لحاظ بصری و فرمی جالب توجه جلوه کند؛ اما نمی داند هنگامی این شگردهای فنی جذابیت دارند که برهم نهی مطلوبی با محتوا داشته باشند. به عنوان نمونه در قسمت های نخست بارها و بارها شخصیت ها در تنگناهایی عیان طی سکانسی هایی با تونالیته خاکستری یا هر رنگ مرده دیگری به تصویر کشیده می شوند که کاملا ادایی است. مثلا شخصیت نیما چرا باید در چنین قاب هایی قرار بگیرد؟ او که حتی بلد نیست ادای انسان های نگران را هم در بیاورد!
یا آن نماهایی که حامد و راضیه زیر باران ماجراجویی عاشقانه خود را شروع می نمایند را یک بار دیگر ببینید. آن بخش آن قدر کرخت و نمایشی است که از لحاظ حسی در مخاطب کارگر نمی افتد و شاید اگر یک کارگردان فیلم فارسی ساز هم می خواست رویاهای عاشقانه یک جوان چشم وگوش بسته، اما تیزبین و تیزهوش و اسطوره تناقضات غیرقابل درک را تصویرگری کند چیزی در همین شمایل تحویلمان می داد. جدای از دوربینی که گاهی به جای یاری به روایت قصه و رقم زدن بخشی از اثر صرفا به قابی برای بیان صحبت های بازیگران تبدیل می گردد، رویه تدوین و بعضی کارهای فنی و حتی موسیقی های خارجی زبان انتخاب شده برای آقازاده هم تقریبا اشتباه هستند و ارتباط خاصی با این اثر ندارند.
تا قسمت 6 از فصل 1، آقازاده تقریبا در هیچ بخشی قابل قبول عمل ننموده است. حتی تیم بازیگری گران قیمت آن هم گاهی آنقدر ادایی و خشک بازی می نمایند که مخاطب را پس می زنند. سریال حرف جدید و حتی جدی برای گفتن ندارد و در سطح باقی می ماند. امیدواریم در ادامه سریال شاهد روایتی جذاب تر و قصه ای جدی تر باشیم که بتواند دریچه هایی تازه از مسائل مالی و ساختاری امروز کشور را در مقابل دیدگان مخاطب بگشاید، نه اینکه در یک چرخه باطل و به دور از جهانی واقعی آقازاده های خوب و بدش را به جان یکدیگر بیندازد.
نقد سریال آقازاده بازتاب دیدگاه های شخصی نویسنده است و لزوما موضع خبرنگاران مگ نیست.
نقد سریال دفاع از جیکوب؛ کاپیتان آمریکا در دادگاه
منبع: دیجیکالا مگ